زخم خوردگان تیر عشق
شهدا، این فرشتگان زمینی! این عاشقان بی ادعا، این پرستوهای همیشه در کوچ، رفتند. با دلی به سرشاری یک جوی و دستانی با شکوه باران.
شهدا با چشمانی سرشار از راز و نیازهای پر درد; رفتند تا از بند حادثه ها تا خلوت های خزان زده من و تو را بهاری کنند.
افسوس که این پاکان به پاکی آب، و این دلدادگان با دلدادگی عباس علیه السلام را فراموش کرده ایم و زمزمه عشق آتشینشان در درون مشوش ما به خاموشی گرائیده است.
شرمندگانی هستیم که پرواز را از یاد برده ایم و می ترسیم از این که مبادا آسمان بر سرمان آوار شود.
شهدا این زخم خوردگان تیر عشق، این بی توقعان بی توقع تر از کویر! رفتند تا ابرهای سیاه را از آسمان اندیشه ها فراری دهند - رفتند تا زمستان بوی بهار بگیرد، اگرچه نگاه های سرد همیشه بر سنگ فرش مزار مقدسشان جا خوش کرده!
رفتند، تا همواره بر سایه های تردیدمان آفتاب یقین بتابد و گرمی خورشید را برای سایه های دور دست معنا کند.
رفتند، دریادلان دریایی که ما هرگز نخواهیم توانست حتی تصور ساحل دریایی آن ها را داشته باشیم.
رفتند، روشن های بی خورشید، آنان که هرگز به شب نخواهند رسید.
آنانی که قصه عشقشان با قصه عشق فرهادها و مجنون ها هرگز قابل قیاس نیست، پرستوهای عاشقی که بی شک زمینی نبودند.
آنانی که طوفان را شرمنده کردند و عشق را به زنجیر کشیدند.
شهدا رفتند و ما مانده ایم، با کوله باری از شرمندگی و حسرت!
شرمنده عروج سرخشان و حسرت کش حضور سبزشان!